دلسوخته. داغدل، دل برداشته. دل نگران: چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی به کوه حرا رفتی وهمی گشتی و به شب به خانه آمدی دل تافته، و از این حال خدیجه سخت اندوهگین بودی. (ترجمه طبری بلعمی). - دل تافته گشتن، دل برگرفته و نگران شدن: گفتم که مرا ز غم به یک بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر. فرخی
دلسوخته. داغدل، دل برداشته. دل نگران: چون پیغمبر صلی اﷲ علیه و سلم به خانه اندر دلتنگ شدی به کوه حرا رفتی وهمی گشتی و به شب به خانه آمدی دل تافته، و از این حال خدیجه سخت اندوهگین بودی. (ترجمه طبری بلعمی). - دل تافته گشتن، دل برگرفته و نگران شدن: گفتم که مرا ز غم به یک بوسه بخر دل تافته گشتی و گران کردی سر. فرخی
دل ستمدیده. دل غم دیده: سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس اندوه دل سوخته دلسوخته داند. سعدی. نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. سلمان (از آنندراج)
دل ستمدیده. دل غم دیده: سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس اندوه دل سوخته دلسوخته داند. سعدی. نفس آن روز برآرم به خوشی از ته دل که دل سوخته در بزم تو مجمر گردد. سلمان (از آنندراج)
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن
دل دادن. عاشق شدن. شیفته شدن. فریفته شدن. شیدا شدن. و رجوع به دل باخته شود، زهره باختن. از ترس سخت مریض شدن یا مردن. سخت ترسیدن یا از ترس سخت بیمار شدن یا مردن